جیرجیرکِ نارنجی



 از یه جایی به بعد، دلم نمیخواست وقتی اولین نشونه های پاییز رو میبینم، دیگه خونه باشم !
واقعا واقعا واقعا حالم ازین قضیه بده !
کلی کلی راه رفتم امروز و این چند روز
ولی آخرش رسیدم به یه بی تعلقی و بی حسی عجیب
خسته م
خیلی خسته
به هزار و یک راه، به صد مدل بیخیالی زدم خودمو، ولی هیچ کدومشون فایده نکردن
جو این شهر روی سینه م سنگینی میکنه و همین دلیله واسه کهنگی خستگیم !
هیچ تعلقی به اینجا ندارم
حتی دلیلی پیدا نمیکنم واسه هم چنان اینجا بودن !
چقدر چقدر چقدر عادت چیز سختیه !
عوق دارم
نه تنها به اینجا، حتی به وقتایی که یاد گذشته میوفتم
دلم میخواست امشبو، بجای اینجا، یجا پیش امین باشم ؛
هم بخاطر خودم، هم بخاطر خودش !
برام جالبه که پسرا هم توو این دورهمیا دلشون دوست دختر میخواد
حس خیلی بدی دارم خلاصه


یکی بیاد منو بیدار کنه !

بیاد و بگه همه چی خوابه !

تو خوابی نسیم 

بیدار شو !

چشماتو باز کن که همه چی شوخیه

چشماتو باز کن که وقت بیداریه !

باز کن و خودِ واقعیتو ببین؛نگاه کن خودتو :)

نگاه کن چقد قشنگی :)

نگاه کن که چقده همه چی قشنگه

باز کن چشماتو دختر !

دیگه همه چی تموم شده، دیگه این طوفان از سرت گذشته :)

پاشو این روحِ خاک گرفتتو بت و یه نفس راحت بکش :)

پاشو دختر جانم

پاشو که دیگه تنها نیستی نسیم

دیگه اون حسای تنهایی و بیهودگی تموم شده نسیم

دیگه میتونی واقعیِ واقعی از ته دلت، با خیال آروم بخندی :)

میدونی چیه، این الان حق تو ئه که بعد از اینهمه بالا و پایینی، بلخره دلت یجا آروم بگیره :)

پاشو که وقت نشستن نیست

دیگه به اندازه ی کافی طعمِ چالشو چشیدی !

وقتشه یه ریزه به خودت و نفست، آرامش بدی :)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها